حکایتی شیرین وخواندنی

ساخت وبلاگ

فردی فقیر که برای نگه داری روغن اندک خود خیک نداشت، روباهی شکار کرد و از پوست آن خیک روغن ساخت. به او گفتند:« پوست روباه حرام است.» او برای نظر خواهی نزد یک نفر مکتب دار رفت و سوال کرد. مکتب دار عصبانی شد و گفت: « تو نمی دانی که روباه حرام است؟!» . مرد گفت : « ای داد و بیداد، بد شد!» مکتب دارپرسید:

« مگر چی شده» گفت: « آقا، روغنی در آن است که برای حضرتعالی آورده ام.» مکتب دار گفت: « جانور، روبه بوده یا روباه»

مرد گفت: « نمی دانم .

 روبه چیست» مکتب دار گفت: « حیوانی است بسیار شبیه روباه ،برو آن را بیاور، انشاالله روبه است.

 انشاالله پاک است.

 بد به دل راه نده

این است حکایت دوران ما ،

بایک حرف چه نشدن هایی که شدنی میشود

همسایه سایه ات بسرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد...
ما را در سایت همسایه سایه ات بسرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmashhadoreza2 بازدید : 117 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 17:46