شبی حداقل یک_دقیقه_کتاب بخوانیم با مرگ مادرم، پدرم رفت توی غاری شاید. غاری که به ندرت از آن بیرون میزد. غار خودش. شاید این تنها چیزی بود که بتوان درباره کسی گفت که غم سنگینی روح او را له کرده بود. پدرم در تمام مدت خاکسپاری گریه نکرد. وقتی از,یکدقیقهکتاب,بخوانیم ...ادامه مطلب